اردشیر عزیزم
به شدت و خیلی به طرز خفنی از شنیدن خبر و دیدن عکس این موجود کوچک و نارنین خوشحال شدم. ان شاء الله که چشم بنده کف پای بانو کلاریس! حتما کار خوبی کرده اید که چنین گنجشک لطیفی نصیبتان شده چون شاعر می فرماید تو نیکی می کن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز. این همان است که ایزد باز داده. می دانم که شما و خانواده به واسطه خبط سهم داشتن در تالیف قانون اساسی جمهوری اسلامی هر روز بر پشت دست می زنید و افسوس می خورید و آه می کشید، اما به دنیا آمدن همین طفل زیبا نشان از آن دارد که ظاهرا نیت همان کار هم خیر بوده و البته که نیت بر هر چیزی مقدم است. امیدوارم که طبق سنت ذکری چیزی در گوش بچه نگفته باشید؛ اگر خواستید بگویید به نیابت از بنده دو سه خطی ژیژک (همان Zizek خودمان) برایش بخوانید برای آتیه اش خوب است. فقط زنهار می دهم که مبادا چامسکی بخوانید ها! بچه چپی می شود، از فردا راه می افتد در کوچه و خیابان می خواهد در هر اعتصاب و راهپیمایی کارگری شرکت کند یا اینکه برود سوار کشتی های کمک رسانی به غزه بشود، حالا بیا و درستش کن. کشتی هم که هزار ماشاء الله کم نیست در این دوره و زمانه، سوار کدام کشتی بشود فقط خدا می داند. بدینوسیله به شما و بانو (که وجودشان تا پیش از این کاغذی که مرقوم فرموده بودید بر ما پوشیده مانده بود) تبریک می گوییم (خودمان یک نفری) و آرزوی صحت و عافیت برای هر سه شما، نوگلان باغ نبوت. باشد که این دختر ژان دارکی چیزی بشود و قومی را از عذاب نجات دهد. نگران این که "کدام قوم؟" هم نباشید؛ الحمدلله چیزی که در این دنیا زیاد است، قوم در عذاب. من باب تاکید و محض اطمینان عرض می کنم که اصلا این کتب ضاله چامسکی و امثالهم را اصلا منتقل کنید به پستو. دم دست بچه هم نباشند بهتر است؛ باعث فساد می شوند. اصلا چرا برویم سراغ فرنگی؟ یک جلد دایی جان ناپلئون و یک جلد هم "چنین کنند بزرگان" نجف خان دریابندری بالای سر بچه باشد، ان شاء الله که آسیبی به ذهنیاتش وارد نمی شود. زیاده گویی کردم، ببخشید. روی ماهت را می بوسم از دور، کلاریس و بانو را سلام برسان. به امید دیدار محمد تقی خان پسیان سوم حوت سنه 1289 شمسی |
No comments:
Post a Comment